کد مطلب:173231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

از زبان فاطمه
دیلمی در ارشاد القلوب به نقل از فاطمه علیهاالسلام چنین می نویسد:

هیزم بسیاری را بر در خانه جمع كردند و آتش آوردند تا در را با ما بسوزانند. من پشت چوبه ی كنار در ایستادم. آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و یاریمان كنند. عمر تازیانه را از دست قنفذ، غلام ابوبكر، گرفت و آن را چنان بر بازوی من زد كه چون دملی ورم كرد. با پای خود به در خانه لگد زد و آن را به من كه حامله بودم، كوبید. با صورت بر زمین افتادم. شعله های آتش زبانه كشید و صورتم را سوزاند. عمر با دستش، چنان سیلی بر من زد كه گوشواره از گوشم بر زمین افتاد، درد زایمان مرا در خود گرفت و محسن بی گناه را سقط كردم. [1] .


[1] بحارالأنوار، ج 8، ص 231.